قرآن بخوان
آنگاه که درون خویش را از خود تهی یافتی ؛ و بیرون از خویش را خالی از خدا ...
قرآن بخوان
آنگاه که در دریای خروشان زندگی , در چنگال توفان جهل و ترس اسیر شدی
و در ساحل صلاح و صلح , کشتی نجات و رهایی را آرزو کردی ...
قرآن بخوان
آنگاه که در کوچه باغ های یأس , حیران و سرگردان , نا امید و پریشان
در جست و جوی قطره ای آب , کشتزار خشک و قحطی زدۀ اندیشه ات را
تسلی می دهی , از دریای بیکران امید لختی برگیر و ...
قرآن بخوان
آنگاه که مرگ را ختم , و معاد را وهم , و پندار خود را حتم یافتی ...
قرآن بخوان
آنگاه که غرور وجودت را گرفت , و تفاخر شعورت را
و ذلت خویش را عزت یافتی و نَخوت خویش را همت ...
قرآن بخوان
آنگاه که از فرط جهالت , امانت را از یاد بردی ؛
و به خیال سعادت , اسیر ضلالت گشتی ...
قرآن بخوان
آنگاه که مرگ خود را دور دیدی , و حیات خویش را جاوید یافتی
و دنیا و آخرت را جدا از هم , و دنیا داری و بهشت را در کنار هم ...
قرآن بخوان
آنگاه که از درستی گسستی , و بر مرکب سستی نشستی
و به پستی پیوستی , و در منجلاب تباهی , رهایی را خواستی ...
قرآن بخوان
آنگاه که از بیعت با تاریکی و غیبت نور خسته شدی ...
قرآن بخوان
آنگاه که نسیان , گریبانت را گرفت ؛ و عصیان , دامانت را
و معصیت خویش را معصومیت پنداشتی ...
قرآن بخوان
آنگاه که گذشته را حسرت , و حال را عُسرت
و آینده را , حیرت احساس کردی
شب قدر را به یاد آور ...
قرآن بخوان
آنگاه که در دره های پستی و زبونی , در جست و جوی راهی به سوی قلۀ انسانیت
سنگستان را در می نوردی , و همچون اسیرِ زندانی , دریچۀ رهایی را می جویی
قرآن بخوان
آنگاه که در دلِ سیاه شب , و در اعماق تاریک ظلمات
در جست و جوی نور و روشنی , شمع وجودت از شور و التهاب می سوزد
و در آرزوی صبح و سپیدی , افق را به امید نظارۀ فلق می نگری
تا شاید طلوع فجر را در نیمه شب تماشا کنی
قرآن را باز کن تا در فلقِ برگ هایش , در افق اندیشه ات فجر را ببینی ...
******قرآن بخوان*********
دلنوشته ای از دانشجوی خط امام , شهید مهدی رجب بیگی